کد مطلب:90467 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:120

معن بن زائده و پناه دادن به خارجی











در عهد منصور خلیفه ی عباسی، مردی از خوارج كه در كوفه اقامت داشت، علیه منصور، علنا تبلیغ می كرد و در این راستا، ناراضیان را به دور خود جمع كرده بود و فعالیت سیاسی گسترده ای را در سطح شهر آغاز كرده بود و دامنه ی این فعالیت را به خارج از شهر نیز كشانده بود، نزدیكان و ماموران مخفی خلیفه، جریان را به منصور ابلاغ نمودند و منصور، فرمان اكیدی برای دستگیری او صادر نمود، رهبر ناراضیان از دستور منصور، اطلاع یافت و مخفیانه از شهر خارج شد، گروه هم رزم او نیز، شناسایی شده و دستگیر شدند، منصور كه از فرار او باخبر شده بود اعلام كرد، هر كس او را بیابد و به نزد ما آورد، صدهزار درهم، جایزه خواهد گرفت.

مرد خارجی فراری، مدتی از این شهر به آن شهر می گریخت و پس از مدتی به بغداد وارد شد و دور از چشم ماموران و مخفیانه، از این خانه به آن خانه به صورت ناشناس و غریب پناه می برد، روزی با احتیاط و دلهره، در اطراف شهر قدم می زد و در سرنوشت نامعلوم خود فكر می كرد، ناگهان چشم یكی از مردم كوفه كه وی را می شناخت، به او افتاد و فورا او را دستگیر نمود و با فریاد مردم را صدا زد و گفت: این شخص، مورد تعقیب خلیفه است، مرد خارجی، در حالی كه در چنگال او گرفتار بود، بهت زده به اطراف نگاه می كرد، تا شاید راه نجاتی پیدا كند، در آن میان چشمش به عده ای سوار افتاد كه از دور می آیند همین كه نزدیك شدند، دید معن بن زائده ی

[صفحه 537]

شی ءبانی و همراهان اویند، به هر زحمت بود خود را به وی رساند و سلام كرد و مراسم احترام را به جای آورد و گفت: یا الولید! پناهم ده، خداوند در روز قیامت، تو را پناه دهد، معن، رو به مرد كوفی نمود و گفت: او را رها كن و به غلامش، دستور داد از اسب پیاده شود و او را سوار كند، مرد كوفی كه جریان برایش غیر منتظره بود فریاد زد ای معن! این مرد مورد تعقیب خلیفه می باشد كه برای دستگیری او، مبلغی تعیین نموده است، با چه جرات تو او را پناه می دهی؟ و بار دیگر مردم را به كمك خواست، تا او را از دست معن بگیرند.

معن، مردم را متفرق نمود، گفت: او در پناه من است و تا آخرین قطره ی خون از او، دفاع خواهم كرد، اگر مایل هستی، جریان را به خلیفه ابلاغ كن! مرد كوفی به دارالخلافه نزد منصور آمد و ماجرا را به او ابلاغ نمود، منصور به شدت عصبانی شد و دستور داد، فورا معن را احضار كنند، قاصد به خانه ی وی آمد و گفت: خلیفه از عمل شما به شدت ناراحت شده و تو را به حضور خوانده است، معن در حالی كه عازم دربار منصور بود، به اهل منزل و نزدیكانش گفت: مبادا به این شخص، ناراحتی برسد و شما زنده باشید، او را به گرمی پذیرایی كنید، سپس راهی مدینه السلام (كاخ مخصوص منصور) شد، همین كه چشم منصور به او افتاد، با عصبانیت گفت: با چه جرات كسی كه خون او را مباح كرده ام پناه دادی؟ آیا این عمل تو جسارت در حق من نیست؟!

معن، با آرامی و خونسردی گفت: آری او را پناه داده ام، این سخن بر عصبانیت و خشم خلیفه افزود و گفت: اكنون تو را كیفر خواهم نمود.

معن گفت: یا امیرالمومنین، روزگاری طولانی است كه به خدمتگزاری شما افتخار دارم و در این راه، رنج فراوان تحمل كرده ام كه بر جناب خلیفه پوشیده نیست، آیا با خوشرفتاری و حسن سابقه، این شایستگی را نزد شما ندارم كه مردی به من پناه برد و شما پناهنده ی مرا به من ببخشید؟ و با این عفو و اغماض، نشانه ی بنده نوازی را به این بنده ی خدمتگزار مرحمت فرمایید، در غیر این صورت، با اعتراف به تقصیر، به

[صفحه 538]

حضور شما آمده ام، تا هر چه امر فرمایید، با جان و دل بپذیرم، سخنان مودبانه ی معن، چنان دلپذیر بود كه منصور، پس از چند لحظه سكوت، گفت: پناهنده ی شما را بخشیدم، معن گفت: جناب خلیفه! شما خانواده ی عفو و بخشایشید كه دشمنان شما، علاوه بر دوستانتان، این همت والا را از شما به یاد دارند، در این حال مناسبت دارد كه او را با جایزه ای نیز، مفتخر فرمایید، منصور گفت: پنجاه هزار درهم، برای او حواله نمودم، معن گفت: كرامت شما از گناه گنهكاران درگاهتان افزونتر و برتر است «و ان صلات الخلفاء اعلی قدرا من جنایات الرعیه.»: گناه رعیت هر قدر بزرگ و عظیم باشد، موجب جایزه ی بزرگتر، نزد بزرگان خواهد بود.

منصور، دستور داد، صدهزار درهم دیگر نیز، بر جایزه ی او بیفزایند، معن گفت: جناب خلیفه، همانگونه كه شخصیت شما، جرم او را نادیده گرفت و فی الحال او را عفو نمودید، همان بزرگواری ایجاب می كند كه عطیه ی را او فی المجلس مرحمت فرمایید، منصور دستور داد، عطیه را فی المجلس به معن، بپردازند.

معن، با خوشحالی هر چه بیشتر، عطیه را تحویل گرفت و مجرم را در مجلس احضار نمود و عطیه را به او داد، آنگاه به او گفت: عفو خلیفه را دیدی و به عطیه ی او نائل شدی، هم اكنون به وطنت برگرد و از این پس در كارهای بزرگان، بیجا دخالت مكن.

این داستان گرچه ارتباطی چنان با شرح و توضیح مطلب نداشت، اما از این جهت كه انسان باید، در جامعه و در برابر افراد، بی تفاوت نباشد، آموزنده است.

[صفحه 539]


صفحه 537، 538، 539.